سهم ما از جهان فقط پرهیز
همه چیز از نخست ویران بود
مطلع این غزل که مقطع شد
در شروعی که شکل پایان بود
سال ها پشت نیمکت ماندیم
درس خواندیم و باز جا ماندیم
هر کجا حرف عشق می گفتند
ما به رسم ادب غزل خواندیم
ما چه بودیم جز کمی اندوه
روی مشتی غرور، پاشیده
خاک سردی که زود آدم شد
آدمی توی گور خوابیده
گرمی عشق را طلب کردیم
سرخی شرم را به ما دادند
قلب را از برای جان دادن
در میان دو سینه جا دادند
نسل ما نسل سبزهایی بود
که به وقت بلوغ زرد شدند
عشق هایی که وقت تازه شدن
ناگهان یخ زدند و سرد شدند
راه ما گم شده میان زمین
فصل ما پشت هم زمستان بود
رنگ خورشید را نمی دیدیم
روزهامان اسیر حرمان بود
سر و تن در گناه می شوییم
راه دیگر به رستگاری نیست
توبه تنها کلید دیدن اوست
معصیت می کنیم! راهی نیست!
شور فرهاد در تو دیگر نیست
عشق شیرین نهفته در من نیست
خانه اَی تار از أفق پیداست
نور امید هست و روزن نیست
ما پر از لحظه های بی تابی
ما پر از کوچه های غم بودیم
تو که از ما و من سفر کردی
یک خیابانِ از تو کم بودیم
هیچ حرفی نبود و گریه هنوز
از بیان حروف عاجز بود
روی دیوارها دو قلب سفید
رنگ ممنوع عشق، قرمز بود
((روشنک آرامش))